چو خشم مست تو در خوابگاه ناز بخفت
بر آستانت مرا سخت حیله ساز بخفت
ز ناز بازی چشمت امیدوار شدم
ولی دریغ که چشمت به خواب ناز بخفت
درین هوس که ببیند به خواب چشم ترا
بخفت نرگس و بیدار گشت و باز بخفت
به باغ با تو همی کرد سر و پای دراز
به یک طنابچه که بادش بزد دراز بخفت
تصور تو به خوبی نگنجدم به خیال
حقیقت است که در پرده مجاز بخفت
رخ آن گهیم نمودی که من ز دست شدم
چه سود جلوه محمود چون ایاز بخفت
ز خاک پای نمانده ست چشم خسرو باز
به خاک پات که این چشمهای باز بخفت